ایران شناسی > شاهنامه خوانی
 
کتاب خوانی کتابخانه شخصی کتاب های برگزیده گالری اخبار کتاب بچه خوانی
بازگشت به صفحه قبل
 
     
 

ظهور کاوۀ آهنگر

برگزار کننده : سازمان اسناد و کتابخانه ملی- اداره کل اطلاع رسانی

ظهور کاوۀ آهنگر


بازنويس داستان و مجري برنامه : ساناز شجاعي ( كارشناس كتابخانه ملي )

تاريخ : تيرماه 93

ضحاک که از ترس فریدون، آشفته حال بود یکی روز همه بزرگان کشور را صدا زد  و به آنان گفت : ای خردمندان! من دشمن بزرگی دارم، اگر چه جوان است، اما عقل و خرد او مانند افراد پیر و با تجربه است. می خواهم لشگر بزرگی آماده کنم و شما باید به من در این کار کمک کنید.علاوه بر این باید گواهی بدهید که من جز نیکی کاری نکرده ام و همیشه راستگو و درستکار بوده ام!
حاضران از ترس ضحاک آن گواهی را امضاء کرده و با او همراه شدند. اما ناگهان ازقصر شاه، خروشی برخاست و به گوش ضحاک و اهل قصر رسید:
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه                             برآمد خروشیدن دادخواه
آنگه = آنگاه /   یکایک = ناگهان /   دادخواه = طالب عدل. ( اینجا منظور کاوه آهنگر)

ضحاک به ناچار کاوه را به نزد خود فرا خواند و گفت : کیستی و چه کسی به تو ستم کرده است که چنین غوغایی به پا کرده ای؟ آن مرد فریادی کشید و با دست بر سرش زد و گفت : من کاوۀ آهنگر هستم، من مردی هنرمند و بی آزارم و همیشه از پادشاه ناپاک به من رنج می رسد و ادامه داد که : پسرانم را به اینجا آورده اند و به خاطر تو کشته و مغز سر آنان را برای خوراک مارهای دوش تو به کار برده اند، اکنون آخرین پسر مرا نیزآورده اند تا او را بکشند،  پس او را به من برگردان !
خروشيد و زد دست بر سر، زِ شاه                    كه شــاها منم كــاوهٔ دادخواه
يكــي بي زيــان مردِ آهـــنگرم                         زِ شــاه، آتــش آيد همي برسرم
تو شــاهي و گــراژدهــا پيكري                        ببــايد بــديــن داســتان داوري
كه مــارانت را مــغز فرزنـد من                      همــي داد بايــد زِ هــر انجـمن

شاه كه خروش كاوه را مي‌بيند، ریاکارانه فرمان به آزادی فرزند او مي‌دهد و درعوض از كاوه مي‌خواهد كه او هم  نامه را امضاء كند ولي كاوه نامه را پاره و لگد مال مي‌كند:
بفرمـود پس كــاوه را ، پادشــاه                       كه باشد برآن محضــر اندر، گواه
مَحضر = نامه
چو برخواند كــاوه همه محضرش                    سبك سوي پيــرانِ آن كشورش
خروشيد: كاي پــاي مردانِ ديـو                       بريده دل از ترسِ كيهــان خديو
خَدیو = شاه - خداوند
همه سـوي دوزخ نهاديــــد  روی                    سپــردید دل‌هــا به گفتــار اوی
خروشيد و برجست لرزان ز جاي                   بِدرّيــد و بِســپُرد محضر به پاي

سپس پيش‌بند چرمي‌اش را بر سرنيزه مي‌كند و مردم را به قيام فرا مي‌خواند. مردم فريدون را که اکنون به خونخواهی پدر با قیام همداستان شده ، مي‌آورند و به رهبري خود برمي‌گزينند.
فریدون فرّخ فرشته نبود                                ز مُشک و ز عَنبر سرشته نبود
بداد و دَهِش یافت آن نیکوئی                           تو داد و دهش کن فریدون توئی
مُشک = ماده ای خوشبو / داد = عدل و انصاف / دَهِش = بخشش.

فريدون ۵۰۰ سال پادشاهي كرد. پس از ۵۰ سال اول سه فرزند از او به نام‌هاي" ايرج"، "سلم" و "تور" دو نفرشان از شهرناز و ديگري از اَرنواز به دنيا آمدند. فريدون در اواخر پادشاهي اش كشورش را بين سه فرزندش قسمت مي‌كند. روم را به سلم، توران به تور و ايران را به ايرج كه فرزند كوچك تر بوده است، مي‌بخشد.
 دو برادر دیگر به ايرج رشك (حسادت) مي‌برند و  این رشک دلیل آغاز جنگ‌هاي ميان ايرانیان و تورانیان مي‌شود. ايرج در مقابل تهديدهاي برادران ، حتي حاضر مي‌شود از پادشاهي ايران دست بكشد ولي به ستم و به دست توربرادرش كشته مي‌شود.
او به گریه و التماس از برادران مي‌خواهد كه دست به خون او نيالايند و دل پدر را نسوزانند :
بـــزد بـــر ســـر خــسروِ تـــــاج دار                   از او خــواست ايــرج ، بــده زيــــنهار
زینهار = پناه و امان دادن
مــكش مر مــرا ، كِــت سرانــجامِ كار                  بـپيچانَــدَت خــونِ مــن ، كــردگــار
مكــن خــويشــتن را زِ مــردم كــشان                   كــزين پــس نيــابي ز من، خود نشان
مــيازار مــوري كــه دانــه‌كــش است                  كه جان دارد و جان شيرين خوش است
بســنده كــنم زين جــهان، گــوشه‌اي                    بــه كوشــش، فــراز آورم تــوشــه‌اي
به خــون بــرادر چــه بنــدي كــمر؟                   چــه ســوزي دل پيــرگشتــه پــدر؟

اما برادران کینه توز سر ايرج را مي‌برند و براي پدر مي‌فرستند. ايرج پسري به نام منوچهر داشت كه انتقام خون پدر را از عموهايش مي‌گيرد، دوران منوچهر همزمان با آغاز روزگار خاندان پهلواني ايرانيان و سام نديمان است. بنابراين از اين جا به بعد به تدريج بخش حماسي ( پهلوانی ) شاهنامه شروع مي‌شود. بخش پهلوانی با قیام کاوه‌ٔ آهنگرعلیه ضحاک ماردوش آغاز می‌شود و با نابودی رستم و خانواده اش به پایان می رسد.


قصه هاي شيرين شاهنامه فردوسي- فرياد كاوه - ضحاك - بوسه شيطان - قصه هاي شاهنامه