ایران شناسی > مجموعه ها
 
کتاب خوانی کتابخانه شخصی کتاب های برگزیده گالری اخبار کتاب بچه خوانی
بازگشت به صفحه قبل
 
     
 

پیشدادیان

پیشدادیان

- كيومرث
بنا به روايت شاهنامه ، كيومرث نخستين شاه ايران زمين است كه در كوه زندگي مي كرد . او نخستين كسي بود كه غذا پختن و جامه دوختن از پوست جانوران را به مردم آموخت و خود و يارانش پوست پلنگ يا پلگينه بر مي كردند و جانوران درنده را مي كشتند و حيوانات سود مند را رام مي كردند . دد و دام و همه جانوران با او همدم بودند . كيومرث سي سال زندگي كرد .
به نقل از شاهنامه و افسانه هاي كهن ايراني و به عقيده مردم ايران باستان كيومرث موسس خانواده است و نژاد ايراني از نسل اوست ، همچنين كيومرث نخستين آفريده اهورا مزدا است .
- سيامك
بنا به روايت شاهنامه ، سيامك پسر كيومرث در دوران پادشاهي پدرش به پيكار بچه ديوي سركش رفت و پس از جنگي به دست آن ديو بچه كشته شد . سيامك پسري داشت بنام هوشنگ .
نام زن سيامك وساك بود. از سيامك و وساك يك جفت متولد شدند كه فرواك و زنش موسوم به فراواكئين و سپس از آنان هفت جفت پدپد آمدند كه كليه نژادهاي مختلف هفت كشور از پشت آنهاست و ايرانيان نيز از نژاد او هستند

سيامك خجسته يكي پورداشت كه نزد نيا جاي دستور داشت
گرانمايه را نام هوشنگ بود تو گفتي همه هوش و فرهنگ بود

- هوشنگ
بنا به روايت شاهنامه ، هوشنگ پس از مرگ پدر با نيايش كيومرث پرورش يافت . او ديو بچه اي را كه پدرش به وسيله او كشته شده بود كشت و آهن را از سنگ جدا كرد و رزم افزارهاي آهني ساخت و كشاورزي را پديد آورد و با بهره برداري از آب دريا و روان كردن آن در جوي و رود شد زمين هاي كشاورزي را آبياري كرد . او حيوانات اهلي و وحشي را از هم جدا كرد و دامداري را رواج داد . در آن زمان مردم آتش را نمي شناختند . روزي هوشنگ با گروهي از ياران خود به كوه رفت و ناگاه از دور ماري سياه رنگ و تيز تاز و ترسناك پديدار شد . مار دو چشم سرخ بر سر داشت و از دهانش دود بر مي خاست ، هوشنگ كه دلير بود ، سنگي برداشت و پيش رفت و با همه نيرويش آن را به سوي مار پرتاب كرد . مار پيش از آنكه سنگ به وي بخورد از جا برخاست . سنگي كه هوشنگ پرتاب كرده بود به سنگي ديگر خورد و جرقه هاي آتش بيرون جست كرد و فروغي پديد آمد ، هر چند مار كشته نشد ولي راز آتش گشوده شد و هوشنگ جهان آفرين را ستايش كرد و گفت اين فروغ ، فروغ ايزدي است و بايد آنرا گرامي داريم و بدان شاد باشيم و چون شب فرا رسيد ، فرمان داد آتشي بزرگ بر پا كردند و به پاس فروغي كه يزدان بر هوشنگ آشكار كرده بود جشن گرفتند و شادي كردند و آن جشن را سده ناميدند .
هوشنگ نخستين قانونگذار بود و او نخستين كسي بود كه كشاورزي را گسترش داد و به مردمان آموخت . بزرگترين كار او جنگ با ديوان مازندران و از ميان بردن دروغ پرستان بود او دو سوم دروغ پرستان را از ميان برد و شش ديو خشم را هم كشت شهرياري وي چهل سال طول كشيد .
- تهمورث
بنا به روايت شاهنامه ، تهمورث پسر هوشنگ كه به «ديو بند » شناخته شده بود پس از درگذشت پدرش سي سال پادشاهي كرد . او براي نخستين بار از پشم جانوران جامه و گستردني آماده كرد و به پرورش پرندگان شكاري و خانگي پرداخت و مردم را به پرستش خداوند بزرگ فرا خواند . در زمان پادشاهي او ديوها نافرماني كردند . تهمورث آنها را شكست داد و به بند كشيد . ديوها پس از آزادي از بند او نوشتن خط را به او ياد دادند تهمورث بر هفت كشور پادشاهي كرد .
او به همه مردمان و پريها چيره گشت . او اهريمن را به پيكر اسبي در آورد و مدت سي سال به كرانه هاي پايان زمين راند .او وزيري داشت به نام شيداسپ كه به تهمورث چيزهاي خوب مي آموخت . از اين آموزش ها طينت تهمورث به قدري پاك شد كه فره ايزدي او را احاطه كرد .
- جمشيد
بنا به روايت شاهنامه ، پس از تهمورث جمشيد بر تخت شاهي نشست . اين پادشاه كلاهخود و جوشن و ديگر ابزار جنگ را اختراع كرد . وي از سنگ و گچ و خشت گرمابه هاي بسياري ساخت و پزشكي و كشتيراني را به مردم ياد داد . راه كشف طلا و جواهر از معدن سنگ را به ديگران ياد داد . براي خودش تختي ساخت و آن را با طلا و گوهرهاي درخشنده آراست . جشن نوروز را براي نخستين بار او برپا كرد . در آخر عمر دچار غرور و خودپسندي شد و خود را خدا خواند . فره ايزدي از او گرفته شد و سپس ضحاك بر ايران چيره شد و جمشيد پس از سرگرداني گرفتار ضحاك شد . ضحاك اورا با اره به دو نيم كرد .
ضحاك تازي كه او را بيوراسب هم ناميده اند فرزند مرداس بود و در جواني پدرش را كشت پس از آن كه جمشيد فره ايزدي را از دست داد ، تاج و تختش به دست ضحاك افتاد . اهريمن به صورت خواليگري به ضحاك وارد شد و غذاهاي لذيذي برايش فراهم كرد و از او خواست كتف هايش را ببوسد و او هم پذيرفت . در اثر آن دو مار از دو دوش ضحاك روييد كه اورا آزار مي داد . اهريمن گفت بايد روزانه به هركدام از مارها مغز يك پسر جوان داده شود . ضحاك هم دستور داد كه چنين كنند . او هزار سال پادشاهي كرد و مردم از ستم او به ستوه آمدند و بيشتر جوانان از بين رفتند .
آهنگري بود بنام كاوه ، چند پسر او را براي تهيه غذاهاي مارها كشته شده بودند . هنگامي كه نوبت به آخرين پسرش رسيد . ديگر بردباري را از دست داد و چرم آهنگري خود را بر بالاي نيزه اي كرد و مردم را بر عليه ضحاك فراخواند و مردم با او سوي فريدون رفتند و فريدون كه منتظر فرصت بود اين را به فال نيك گرفت و به ياري مردم به جنگ ضحاك رفت و ضحاك را گرفت و در غاري واقع در كوه دماوند به بند كشيد.
- فريدون
بنا به روايت شاهنامه ، فريدون پسر آبتين است و نژادش به تهمورث مي رسد . هنگامي كه فريدون شير خوار بود ضحاك پدرش را كشت و فرانك ، مادر فريدون او را برداشت و از ترس به مرغزاري رفت و كودكش را با شير گاو بزرگ كرد . چون ضحاك در خواب ديده بود كه تباهيش به دست فريدون است در جستجوي فريدون بود . مادرش از بيم ضحاك ستمگر به البرز كوه پناه برد وقتي فريدون شانزده ساله شد ، نژاد خود را از مادرش پرسيد . فرانك سرگذشت پدرش را برايش بازگو كرد و فريدون به فكر انتقام افتاد . هنگامي كه كاوه با انبوه مردم نزد او رفتند فريدون با همان سپاه به كاخ ضحاك تاخت و آنرا گرفت و ضحاك را در كوه دماوند به بند كشيد و خود بر تخت شاهي نشست .
او سه پسر بنامهاي : سلم و تور و ايرج داشت و پانصد سال پادشاهي كرد . اين شاه عدالت گستر بود و مردم در زمان او در رفاه و آسايش به سر مي بردند . او آيين و روسوم سابق ايرانيان را زنده كرد.
- ايرج
بنا به روايت شاهنامه ، ايرج كوچكترين پسر فريدون بود و اما در هنر و جوانمردي و دليري از آنان برتري داشت .
فريدون سرزمين هاي خود را در ميان پسرانش تقسيم كرد: ايران را به ايرج ، توران را به تور و روم را به سلم بخشيد .
سلم و تور از اين تقسيم بندي ناخشنود بودند و ايرج را كشتند و پيكر بي جانش را براي پدر فرستادند . فريدون چندان گريه كرد كه كور شد . دختر فريدون با برادرزاده اش ازدواج كرد و منوچهر به دنيا آمد .
- منوچهر
بنا به روايت شاهنامه ، منوچهر پسر پشنگ است كه از دخترايرج زاده شد و فريدون او را بسيار دوست داشت . او به خونخواهي پدرش سلم و تور را كشت ، پس از آن ميان ايران و توران جنگ هايي به وقوع پيوست . سردار تورانيان كه افراسياب نام داشت از نسل تور بود و منوچهر چندين بار او را شكست داد اما افراسياب در پي جنگ بودو منوچهر ناچار به مازندران رفت و پايتختش را به آمل برد و پس از مدتي با تورانيان صلح كرد . منوچهر شاهي دادگر بود و بناهاي بزرگي احداث كرد و رود فرات و هند را جاري كرد و به واسطه نهرهايي ديگر ، دجله را با فرات متصل كرد و باغباني و نشانيدن مو و ساير درختهاي ميوه را به مردم آموخت .
منوچهر در اواخر پادشاهيش اخترشناسان را فراخواند . آنان او را از مرگ زود رسش آگاه كردند و از وي خواستند پيش بيني هاي لازم را براي آينده ايران بكند . او هم خردمندان درگاه و پسرش نوذر را خواست و پس از دادن پند و اندرزهاي شاهانه به پسرش ، سفارش كرد كه به نيكي و عدل و داد رفتار كند و نيز يادآور شد كه شخصي از خاور بر مي خيزد و او پيامبر است و بايد آيينش را بپذيري . سفارش هايي هم درباره جنگهاي ايران و توران كرد و در همان مجلس جان به جان آفرين سپرد ، او صد و بيست سال زندگي كرد .
- گرشاسب
بنا به روايت شاهنامه ، پس از درگذشت تهماسب پسرش گرشاسب به پادشاهي رسيد و نه سال پادشاهي كرد . در اواخر پادشاهي اش افراسياب بار ديگر به ايران يورش برد و تا دامنه دماوند پيش راند . گرشاسب چون ياراي ايستادگي را نديد از زال چاره خواست و زال رفت كه بهتر است شهرياري جوانتر و دليرتر براي ايران بر گزينم . او رستم را به البرز كوه فرستاد تا كيقباد را پيدا كند . در اين هنگام گرشاسب جهان را بدرود گفت و افراسياب دوباره به ايران حمله كرد و بخشي از ايران را گرفت . با درگذشت گرشاسب ، سلسله پيشداديان منقرض شد.