ایران شناسی > مجموعه ها
 
کتاب خوانی کتابخانه شخصی کتاب های برگزیده گالری اخبار کتاب بچه خوانی
بازگشت به صفحه قبل
 
     
 

پهلوانان

پهلوانان

در شاهنامه فردوسي داستانهاي دل انگيز و خواندني زيادي از شجاعت و رشادت و ميهن دوستي پهلوانان ايران زمين حكايت شده است .

- آرش كمانگير
در ميان سپاهيان منوچهر تيراندازي ورزيده به نام آرش كمانگير بود و او را شواتير نيز مي ناميدند ميان ايران و توران سالها جنگ بود . در جنگي كه ميان افراسياب توراني و منوچهر در گرفت ، سپاه ايران در مازندران به تنگنا افتاد و سرانجام دوطرف به صلح و آشتي رضا دادند و براي آنكه مرز دو كشور تعيين شود ، هر دو پذيرفتند تا از مازندران تيري به سوي خاور پرتاب كنند ، هرجا تير فرود آمد آنجا را مرز دو كشور كنند و ديگر هيچكدام از آن فراتر نروند.
آرش كمانگير را براي اين كار آماده كردند . آرش بزرگترين كماندار ايراني بود و با نيرويي كه داشت تير را دورتر از همه پرتاب كرد .
فرشته زمين به آرش گفت تا كمان بردارد و تيري به سوي خاور پرتاب كند . آرش دانست كه پهناي كشور ايران به نيروي بازو و پرش تير او بسته است و بايد توش و توان خود را در اين راه بگذارد اگرچه جانش را هم از دست بدهد . آرش برهنه شد و بدن خود را به شاه و سپاهيان نشان داد و گفت همه ببينيد كه من تندرستم و هيچگونه بيماري اي ندارم ، ولي مي دانم كه چون تير از كمان رها كنم همه نيرويم با تير از تنم بيرون خواهد رفت و جانم فداي ايران خواهد شد . پس از آن آرش تيرو كمان را برداشت و بر قله دماوند برآمد و به نيروي خداداد تير را از شست رها كرد و خود بي جان بر زمين افتاد .
خدا به فرشته باد فرمان داد تا نگهبان تير باشد و آن را از آسيب نگه دارد . تير از بامداد تا نيمروز در آسمان مي رفت و از كوه و دشت و دره مي گذشت ، نيمروز كه شد در كنار رود جيحون بر ريشه درخت گردويي نشست . از آن پس آنجا را مرز ايران و توران قرار دادند و به ياد آن روز جشن گرفتند .

- سام نريمان
بنا به روايت شاهنامه ، هنگامي كه نوذر شاه پسر منوچهر به بيدادگري پرداخت مردم بر او شوريدند و نوذر ترسيد و كسي را به سوي سام كه در سگسار مازندران بود فرستاد و از او ياري خواست . سام پس از ديافت نامه بي درنگ در بامداد فردايش به راه افتاد .
برزگران ايران كه از رهسپاري سام آگاه شدند او را پذيرا گشتند و از بيدادگري نوذر سخنها راندند و پيشنهاد كردند كه اگر سام بر تخت شاهي نشيند و به آن بيداد پايان دهد با مهر فراوان آماده فرمانبرداريش هستند . ولي سام به آنان گفت : چون نوذر از نژاد كيان است بايد او شاه باشد . بزرگان ايران پشيمان شدند دگر باره پيمان با او بستند و از وي پوزش خواستند . سام پيش شاه رفت و او را اندرز داد و دلش را از گمراهي به راه آورد . نوذر پس از آن به دادگري پرداخت و به سام هديه هاي بسيار و اسب هاي زرين لگام بخشيد . سام به مازندران باز گشت .

- زال
بنا به روايت شاهنامه ، زال فرزند سام نريمان هنگام تولد داراي مويي سفيد بود و بهمين خاطر نام او را زال گذاشتند . پدرش موي سپيد او را ننگ دانست و زال نوزاد را در البرز كوه رها كرد تا طعمه جانوران شود . اما سيمرغ كه در آنجا لانه داشت او را در آشيانه خود با جوجه هايش پرورش داد .
سالها بعد سام خوابي ديد و به جستجوي سام به البرز كوه رفت . سيمرغ خبردار شد او را از آشيان خود برداشت و نزد پدرش بر زمين گذاشت و پري از بال خود به او داد كه در هنگام لزوم در آتش نهد تا او آماده شود . سام او را به دربار برد . به دستور شاه اختر شناسان طالع او را ديدندو گفتند پهلواني بزرگ وباهوش و خردمند خواهد شد .
زال بر سرزمين زابل فرمانروايي مي كرد . در آنجا با دختر مهراب ازدواج كرد و رستم به دنيا آمد . هنگامي كه كيكاوس در زندان ديو سپيد بود از او ياري خواست . او و فرزندش رستم را به ياريش فرستاد . زال هنگامي كه به ياري مهراب پدر زنش شتافت و به پيكار شماساس و خز روان رفت و موفق به كشتن خزروان شد كه از پهلوانان دشمن بود .
زال بنابه فرمان منوچهر ، پادشاه زابلستان شد . مردم او را دوست داشتند . همه در رفاه و آسايش به سر مي بردند . زال خانه هاي بسياري ساخت و سراها و كاروانسراهاي زيادي را آباد كرد .

- سياوش
سياوش پسر كيكاوس است . سياوش را به رستم دادند تا پرورشش دهد . رستم او را به زابلستان برد و آيين شكار و سواري و سپاه كشي و كشورداري و ديگر هنرها را به او ياد داد . پس از چندي سياوش پيش پدر بازگشت . كيكاوس از ديدن پسر هنرمندش شاد شد و چون او را جواني خردمند يافت فرمانروايي ماوراءالنهر را به او داد .
سياوش براي تهمتي كه سودابه به او زده بود از كوه آتش گذشت و سربلند بيرون آمد و با لشكري به جنگ افراسياب رفت و او را شكست داد و افراسياب پيشنهاد آشتي داد . سياوش پذيرفت و سپس با جريره دختر پيران ويسه ازدواج كرد و از او پسري زاده شد به نام فرود . پس از آن به پيشنهاد پيران با فرنگيس دختر افراسياب ازدواج كرد و از او هم پسري زاده شد به نام كيخسرو . سپس شهر سياوشگرد را بنا نهاد و افراسياب بخشي از توران زمين را به او داد . اما پس از مدتي در اثر بدگويي هاي ديگران او را در تشتي زرين سر بريدند و خون او را در دشتي بي آب و علف ريختند مي گويند گياهي از آن خون روييد كه آن گياه را خون سياوشان ناميدند .

- رستم
بنا به روايت شاهنامه رستم پسر زال كه از پهلوانان افسانه اي مشهور ايران است ، يكي از سرداران بزرگ كيكاوس بوده است . او از بزرگترين و نام آورترين پهلوانان در حماسه هاي ملي ماست . او از آغاز كودكي پهلواني زورمند بود چنانكه فيل سفيد را كشت ، در زمان گشتاسب با اسفنديار رويين تن جنگيد و او را كور كرد و كشت . گذشته از دلاوريهايش بسيار هم پاكدامن بود در مرز سمنگان رخش او را مي برند وقتي از خواب بيدار مي شود رخشش را نمي بيند و دنبالش به سمنگان مي رود . شاه سمنگان او را مهمان مي كند هنگامي كه مي خواهد بخوابد دختر شاه با كنيزي به سراغش مي آيد و به او مهر مي ورزد و خواستار زناشويي با او مي شود تا از او فرزندي داشته باشد ، تهمينه دختر شاه بسيار زيبا بود . رستم هم فريفته اش مي شود ، اما موبدي را با پدرش فرا مي خواند تا آيين پيوندشان را ببندد سپس با او همبستر مي شود و پس از آن سهراب پسرش زاده مي شود .
رستم به تاج و تخت ايران وفادار بود چندين بار با افراسياب و تورانيان جنگيد و آنان را شكست داد .براي نجات كيكاوس و همراهانش كه در بند ديو سپيد بودند به مازندران رفت و در سر راه خود از هفت خوان گذشت . در خوان اول رخش با شيري جنگيد و او را كشت ، در خوان دوم در بياباني بي آب و علف دچار تشنگي شد و به وسيله يك ميش كوهي به چشمه آبي رسيد ، در خوان سوم اژدهايي را كشت ، در خوان چهارم پيرزن جادوگري را كه سر راهش دام گسترده بود از بين برد ، در خوان پنجم به دنبال يك درگيري اولاد را اسير كرد و به راهنمايي او به ديو سفيد در مازندران رسيد ، در خوان ششم ارزنگ ديو را مي كشد و در خوان هفتم ديو سفيد را مي كشد و با خون جگرش چشم كيكاوس و همراهانش را بينا مي كند . سرانجام در دوران بهمن ، شغاد برادر رستم به نيرنگ او را با رخشش به چاهي انداخت و جان داد .

- گيو
بنا به روايت شاهنامه ، گيو پسر گودرز گشوادگان و داماد رستم جهان پهلوان است و او پهلواني ها ودلاوري هاي بسيار كرد و يك تنه به توران رفت و كيخسرو را به ايران آورد . پيران ويسه او را دنبال مي كند، با او و سوارانش مي جنگد و بساري از آنان را مي كشد و پيران مي گريزد و كيخسرو فرنگيس را به ايران مي رساند و كيكاوس به پاداش اين كار فرمانروايي ري و قم را به او مي دهد .

- گودرز
بنا به روايت شاهنامه ، گودرز پسر كشواد از نواده هاي كاوه آهنگر است . او از شهر اصفهان برخاست و پهلواني بزرگ و بي مانند بود و هفتاد و هشت پسر داشت كه همه در راه ايران جانبازي كردند و كشته شدند اما او به خاطر ايران خم به ابرو نياورد . او فرماندهي نيروي ايران را در دست داشت و در جنگ يازده رخ شركت كرد و تورانيان را شكست داد . پيران وقتي خود را ناتوان ديد به كوه گريخت . گودرز به او پيشنهاد داد كه امان بخواهد تا او را نزد كيخسرو ببرد و ببخشايد ولي پيران چون سالاري بزرگ بود پيشنهادش را نپذيرفت . زو بيني به سوي گودرز پرتاب كرد زوبين بازويش را زخمي كرد و گودرز خشمگين شد . او هم زوبيني پرتاب كرد و زره پيران را دريد و از پشت به جگرش نشست و كشت . به پاس اين پيروزي كيخسرو حكومت اصفهان را به او سپرد .
شبي در خواب ديد كه سروش به او مي گويد كيخسرو در توران است و تنها گيو مي تواند او را بياورد و او فرزندش را مامور پيدا كردن كيخسرو از توران و آوردن او به ايران مي كند كه پس از هفت سال زحمت شبانه روزي با رنجهاي فراوان كيخسرو را پيدا مي كند و او را با فرنگيس به ايران مي آورد .
- ساير پهلوانان
از ديگر پهلوانان اسطوره اي و نامي ايران مي توان از : توس ، گستهم ، فريبرز ، خراد ، گرگين و بيژن نام برد