|
|
|
|
|
|
کیومرث نخستین پادشاه |
برگزار کننده : سازمان اسناد و کتابخانه ملی- اداره کل اطلاع رسانی
|
بازنويسي داستان و مجري برنامه : ساناز شجاعي (كارشناس كتابخانه ملي )
تاريخ : تيرماه 93
چنین آورده اند که : کیومرث نخستین پادشاه جهان و ایران در روز نَخُستِ بهار (فرّ و دین یا همان فروردین) بر تخت شاهی خود نشست. مردم آن روزگار در کوه و بیابان ها زندگی می کردند و برای ادامه زندگی خود جانوران را شکار می کردند، آنها به کمک کیومرث توانستند بر حیوانات وحشی مانند شیر و پلنگ غلبه کرده و از پوست آنها برای خود لباس فراهم کنند. گوشت آنها را می خوردند و از پوستشان لباس تهیه می کردند. کیومرث لباسی از پوست پلنگ به تن داشت و در کوه بلندی زندگی می کرد : کیومرث شد بر جهان کدخدای نخستین بکوه اندرون ساخت جای سر تخت و بختش برآمد زکوه پلنگینه پوشید خود با گروه پلنگینه = لباسی از پوست پلنگ. پادشاهی کیومرث سی سال بود. او شاهی درست کردار و عادل بود و فرِّه ایزدی بر پیشانی اش می درخشید. به همین دلیل همه مردم حتی حیوانات وحشی نیز در کنار او در آسایش و آرامش بودند: دَد و دام و هر جانور کَش بدید ز گیتی به نزدیک او آرمید دَد = جانوران وحشی، دام = جانوران اهلی دو تا می شُدندی بر تخت او از آن فَرّ و زان بَرشده بخت او ( حتی جانوران به نشانه تعظیم در مقابل کیومرث خم می شدند به خاطر آنهمه نیرو و جایگاه بزرگی که داشت ). فَرّ = نیرویی خدایی که به خاطر کارهای نیک شاهان به آنها داده می شد و به حکم اعمال پلیدشان می توانستند آنرا از دست بدهند. مانند جمشیدشاه که دچار منیّت گردید و فرّایزدی از او گرفته شد. از بارزترین نشانه های آن تابیدن و درخشش است. مردم در این دوره در آرامش زندگی می کردند و هیچ دشمنی وجود نداشت. کیومرث فرزند پسری به نام سیامک داشت که خوب چهره و هنرمند بود و کیومرث او را بسیار دوست می داشت.او هیچ دشمنی نداشت مگر اهریمن ( شیطان ) که او نیز بچّه دیوی پلید ( زشت ) امّا زورمند داشت که برای نبرد ( جنگ ) با سیامک آماده شده بود : به گیتی نَبُد هیچ کس دشمنش مگر در نهان ریمن اهریمنش
سُروش ( فرشته آسمانی ) کیومرث را از داشتن دشمنی برای پسرش آگاه کرد :
یکایک بیامد خُجسته سروش بسان پری پلنگینه پوش یکایک = ناگهان مّر او را بگفت این سخن در بدر که دشمن چه سازد همی با پسر ( فرشته سروش به شکل پَری که لباس پلنگینه به تن داشت نزد کیومرث آمد و خبر دشمنی با سیامک و اینکه قرار است چه اتفاقی برای پسر بیفتد را به او رسانید ).
سیامک که دلیر و جوان بود خود را آماده نبرد با بچه دیو کرد و چون در آن روزگار جوشن ( لباس جنگی ) نبود، لباسی از چرم پلنگ برتن کرد و به میدان جنگ رفت. بپوشید تن را به چرم پلنگ که جوشن نبُد آنگه آیین جنگ جوشن = لباس مخصوص جنگ، آیین = راه و رسم جنگ سیامک بیامد برهنه تَنا برآویخت با اهرمن یک تَنا امّا بچه دیو بسیار قدرتمند بود و سرانجام سیامک به دست او کشته شد. بِزَد چنگ، واژونه دیو سیاه دوتا اندر آورد بالای شاه ( دیوِ شوم که همه کارهایش وارونه بود، شاه را با ضربه دستش از بالا خم کرد و به زمین کوبید ). کیومرث از مرگ فرزندش سیامک، شیون کنان ( با گریه و زاری ) از تخت فرود ( پایین ) آمد . در حالیکه دو چشمانش پُرخون و دلش اندوهگین بود . همه لشکریان لباسهایی به رنگ فیروزه بر تن کرده و با چشمانی گریان و دلی دردناک جلوی روی کیومرث صف کشیده بودند. جانوران وحشی و اهلی همگی یک گروه شده و با سر و صدا به سوی کوه روانه شدند. چو آگه شد از مرگ فرزند شاه از اندوه گیتی برو شد سیاه دَد و مرغ و نَخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه نخجیر = شکار، ویله کنان = با گریه و زاری، شیون کنان.
یک سال از این داستان گذشت که از جانب پروردگار پیامی برای کیومرث عادل آمد و مژده پیروزی بر دیو را از فرشته سروش شنید : نشستند سالی چنین سوگوار پیام آمد از داور کردگار دورود آوریدش خجسته سُروش کزین بیش مَخروش و بازآر هوش سیامک پسری نیرومند و قوی پنجه داشت به نام هوشنگ : سیامک خجسته یکی پور داشت که نزد نیا جای دستور داشت گرانمایه را نام هوشنگ بود تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود هوشنگ که یادگار پدر بود به نزد کیومرث پرورش یافت و همه امید شاه بود. هنگامی که شاه تصمیم به جنگ با دیو گرفت، هوشنگ را خبر کرد و او را از همه رازها و تصمیماتش آگاه ساخت : چو بنهاد دل کینه و جنگ را بخواند آن گرانمایه هوشنگ را همه رفتنیها بدو باز گفت همه رازها برگشاد از نهفت که من لشگری کرد خواهم همی خروشی بر آورد خواهم همی پری و پلنگ انجمن کرد و شیر ز درّندگان گرگ و ببر دلیر سپاه دَد و دام و مرغ و پری سپهدار با کبر و کُندآوری او قصد خود را از تشکیل یک سپاه قدرتمند و لشگری از جانوران وحشی و اهلی به هوشنگ اعلام کرد. جلوی سپاه هوشنگ به عنوان فرمانده گروه با غرور و دلاوری و پشت سپاه کیومرث که اکنون پیر شده بود در حال حرکت بودند. سیه دیو بی هیچ ترسی جلوی سپاه آمد و گردوغباری روی زمین راه انداخت؛ هر دو گروه با یکدیگر وارد جنگ شدند و دیو که از نبرد با جانوران خسته شده بود داشت نیروی خود را از دست می داد، هوشنگ نیز در همان حال مانند شیر جنگی به دیوسیاه حمله کرد و هنگامی که دیو به زمین افتاد سرش را از تنش جدا ساخت و او را از میان برداشت ( او را کشت ). بیامد سیه دیو بی ترس و باک همی بآسمان بَر پراکنده خاک باسمان = به آسمان زِ هَرّای درندگان چنگ دیو شده سست بر چشم کیهان خدیو هَرّای = های و هوی و غُرش خَدیو = خداوند – پادشاه، کیهان خَدیو = پادشاه جهان. بهم در فتادند هر دو گروه شدند از دَد ودام دیوان سُتوه دَد = جانوران وحشی مانند شیر و ببر وپلنگ دام = جانوران اهلی مانند مرغ و گوسفند ستوه = خسته. بیازید هوشنگ چون شیر چنگ جهان کرد بر دیو نَستوه تنگ نستوه = خستگی ناپذیر، ( هوشنگ با دیو درآویخت و او را در فشار قرار داد و محاصره کرد ). کشیدش سراپای یکسر دَوال سپهبد برید آن سر بی هَمال دَوال = بند چرمی، هَمال = همتا – سربی همال یعنی سری که شبیه آن وجود نداشت. پس از این پیروزی، کیومرث از دنیا رفت و از او مردانگی و نام نیکش به جای ماند. هوشنگ تاج شاهی بر سر نهاد و چهل سال به مردم خدمت و نیکی کرد.
|
|
|
|
|
|
|
|
|