ایران شناسی > مجموعه ها
 
کتاب خوانی کتابخانه شخصی کتاب های برگزیده گالری اخبار کتاب بچه خوانی
بازگشت به صفحه قبل
 
     
 

جشن سپندارمذگان و روز زمین و زن

بانوان دانشگاه علّامه طباطبائی و دانشگاه الزهراء

جشن سپندارمذگان و روز زمین و زن

عنوان داستان : تهمینه .
مجري برنامه : ساناز شجاعي
افراد شركت كننده : ۶۰ نفر
تاریخ : ۱۳۹۲/۱۲/۵
مكان : سالن همايش هاي كتابخانه ملي

اسفندگان (سپندارمزگان، اسپندگان) یکی از جشن های باستانی ما ایرانی هاست که در روز۵ ازماه اسفند برگزار می شود.
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آورده است که ایرانیان باستان در روز پنجم اسفند (اسپند) را روز بزرگداشت زن و زمین می دانستند.( ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه - اکبر داناسرشت)
این روز برابر با بیست و نهم بهمن در گاهشمار خورشیدی ماست. در گاهشمارگذشته ما علاوه بر این که ماه ها نام داشتند، هر یک از روزهای ماه نیز نامگذاری می شدند و هرگاه که نام ماه با نام روز تلاقی پیدا می کرد ایرانیان آن روز را جشن می گرفتند
 روز پنجم هر ماه، سپندارمزد بوده است به معنی گستراننده، پاک و فروتن. زمین نماد باروری بوده که با تواضع و گذشت خود اینهمه زیبایی و زندگی را در خدمت انسان قرار می دهد، به همین دلیل اسفندگان را به عنوان نماد زن و مادر و باروری نیز می پنداشتند.

تهمینه از زنان برجسته شاهنامه فردوسی ، دختر شاه سمنگان، همسر رستم پیل تن و مادر سهراب یَل است.
 هنگامی که رستم برای شکار به نزدیکی شهر سمنگان می رود، پس از شکار چند گورخر و کباب کردنشان، زین را از پشت رخش (اسب رستم) برداشته تا او نیز رفع خستگی کند و در همان شکارگاه خودش هم خوابش می رود. عده ای از سربازان شهر سمنگان که رخش را می بینند برای اینکه کره ای از او داشته باشند ، رخش را می گیرند و می برند. رستم که از خواب بر می خیزد و جای خالی رخش را می بیند بسیار اندوهگین می شود،  زین اسبش را به پشتش می اندازد و خودش را به شهر سمنگان می رساند.

دراینجا حکیم پرآوازه ما چنین می گوید:

 چنین است رسم سرای درشت         گهی پشت برزین و گهی زین به پشت

به محض رسیدن رستم به شهر ورودش را به شاه سمنگان خبر می دهند و او به همراه چند تن از بزرگان به استقبال رستم می روند و پس از پذیرایی از او وعده پیدا شدن رخش را می دهند و رستم شادمان از این قول آنها برای استراحت روانه بستر خواب می شود:

سزاوار او جای آرام و خواب                      بیاراست بنهاد مشک و گلاب

اما هنوز رستم به خواب نرفته بود که به آرامی درب اتاق باز شد:

یکی بنده شمعی معنبر به دست                       خرامان بیامد به بالین مست

رستم که از زیبائی های تهمیه خیره مانده بود از او پرسید که کیستی و چه هدفی از این کار داردی؟

چنین داد پاسخ که تهمینه ام                      تو گویی که از غم به دو نیمه ام
یکی دخت شاه سمنگان منم                             ز پشت هژبر و پلنگان منم
به گیتی زشاهان مرا جفت نیست               چومن زیرچرخ کبوداندکی است
پرده برون کس ندیده مرا                             نه هرگز کس آوا شنیده مرا
ترا ام کنون گر بخواهی مرا                          نبیند همی مرغ و ماهی مرا

بعد از معرفی خود به رستم چنین می گوید که من به وصفی که از تو شنیده ام عاشق تو شده ام و آرزو دارم که از تو فرزندی داشته باشم، در ضمن آمده ام که مژده یافتن رخش را به تو بدهم. تهمتن داستان را که شنید تهمینه را از پدرش خواستگاری نمود و جشن بزرگی بر پا نمودند.

 

 بدانست رستم که او بر گرفت               و تهمتن به دل مهرش اندر گرفت

براي مطالعه بيشتر به كتاب هاي " داستان رستم و تهمينه " و " سپندارمز " مراجعه كنيد